“دردی که از سینهات خارج نمیشود، افکاری که رهایت نمیسازند”؛ با خود زمزمه میکنی: آیا میتوانستم نجاتش دهم؟ آیا اگر در آن لحظه کنارش میبودم، الان شرایط جور بهتری رقم میخورد؟
در میان افسوس و پشیمانی خودت را گم میکنی. چه راهحلی برایت باقی مانده؟ آیا گرفتن انتقام، میتواند قلب زخم دیدهی تو را اندکی مرهم بخشد؟ یا این عطش تو را هم به هیولایی هولناک مبدل خواهد ساخت؟ آیا در گرفتن عدالت مدنظر خودت، آتش انتقام را در قلب فردی دیگر برنخواهی فروخت؟ بین دو راهی سختی قرار داری و در هر تصمیمی که بگیری، برگشتی برایت وجود نخواهد داشت.
حالا خودت، تک و تنها، ماندهای با “دردی که از سینهات خارج نمیشود، افکاری که رهایت نمیسازند و انتقام، مرهمی که زخمهایت را بهبود نخواهد داد …”
بازیبازانی که The Last of Us Part II را به اتمام رساندهاند، در سرانجام داستان بازی، به دو دسته تقسیم میشوند؛ عدهای عقیده دارند که بازی پایانی بسیار بیمنطق و به دور از چیزی که از کرکترهای خاکستری و تا حدی هم سیاه بازی انتظار میرفت رقم زده، و عدهی دیگری هم هستند که معتقدند بازی پایانی بسیار منطقی و خاص و عالی دارد.
امروز قرار است به هر دوی این دیدگاهها بپردازیم و همچنین بگوییم کدام دیدگاه میتواند صحیحتر و درستتر باشد. لازم به ذکر است که سعی شده تا حد امکان از طرفداری تعصبانه و کورکورانه در این نوشتار دوری شود و دوستانه از شما خواهش میکنم قبل از دادن نظر ارزشمندتان در بخش کامنت، مقاله را تا انتها بخوانید.
شایان ذکر است که این مقاله حاوی اسپویل خواهد بود و اگر تاکنون موفق به تجربهی بازی The Last of Us Part II نشدهاید، همین حالا صفحه را ببندید.
خب ابتدای بحث را با دیدگاه کسانی شروع میکنم که میگویند لست ۲ پایانی ضعیف و ناامید کننده دارد و ایرادات وارده آنها بر بازی را به صورت خلاصه مینویسم و در بخش بعدی بررسی خواهیم کرد که آیا جوابی برای این ایرادات وجود دارد یا خیر؟ و یا اصلا اینها ایراداتی منطقی و به جا هستند یا نه؟
با ما در ادامهی مطلب همراه باشید.
خب همهی ایرادات از آن جایی شروع میشوند که وقتی Abby همراه Lev از جزیرهی اسکارها برگشت و با مرگ چندتا از عزیزترین دوستانش یعنی Owen و سگشان Alice و همچنین Mel مواجه شد و یکی از سختترین لحظات خود را سپری میکرد، عصبانی و تشنهی انتقام، رفت به سینما، سراغ الی، تا تقاص فرصتی که قبلا به الی داده بود و گذاشته بود الی زنده بماند، ولی در عمل دیدیم که این بخشش جه نتیجهای در پی داشت را از او بگیرد.
وقتی ابی به سالن تئاتر رسید، بعد از کلی کشمکش و دعوا، دیدیم که ابی نه الی را کشت و نه دینا را (در واقع اشتباهی که قبلا انجام داده بود یعنی گذشتن از جان الی را دوباره انجام داد و البته دیدیم که الی هم باز دوباره به سراغش رفت).
ایراد دوم مربوط به زمانی میشود که الی خانه و زندگی و زن و بچه و خلاصه همه چیز خودش را رها میکند و میرود تا انتقام ابی را بگیرد و خود را از کابوسهای شبانهاش رها سازد. ولی وقتی به ابی میرسد و تا دقیقهی نود انتقام گرفتن هم پیش میرود، او که حالا دو انگشت خودش را هم از دست داده، از تصمیم خودش منصرف میشود.
خب دیدگاه دستهی دوم طرفداران لست را شروع میکنم و از شما میخواهم به دو مورد توجه ویژه داشته باشید: اولین و مهمترین مورد همین گروه Rattlers هستند که آخر بازی آمدند و ابی و لو را گروگان گرفتند، گرچه وقایع انتهایی بازی خیلی سریع سپری میشوند، ولی این گروه تاثیر بسیار زیادی در پایانی که در لست ۲ رقم خورد ایفا میکنند. مورد دوم هم که قطعا خودتان میدانید، همراه شدن ابی با شخصیت لو است و البته حوادثی که در پی این همراهی پدید میآیند.
فقط این را به شما بگویم که اگر دو مورد بالا در طول اتفاقات بازی رخ نمیدادند، قطعا یا ابی، الی را کشته بود (البته با احتمال رخداد کمتر نسبت به پیشامد بعدی) یا الی انتقام کامل خودش را از الی میگرفت. خب برویم سراغ اصل مطلب و اینکه بر چه مبنایی بنده این احتمالات را بیان کردم …
خب اول از همه برای این که چرا در تئاتر، ابی، الی و دینا را نکشت، سه دلیل خدمت شما عرض میکنم:
دلیل اول اینکه میدانیم ابی ذاتا انسان خوش قلبی است، کما اینکه در فلشبکها، حتی ابراز کرد که اگر میتوانست با فداکردن خود، بشریت را نجات دهد و واکسنی تولید کند، قطعا این کار را میکرد و خب در طی ۴ سالی که در عذاب و نفرت مرگ و انتقام گرفتن پدرش غرق شده بود، کمکم شخصیتش تغییر پیدا کرد و خاکستریتر شد، ولی همچنان شعلههایی از آن مهر پیشین در او پیدا بود.
او در طول بازی هم هیچ کس دیگری را به شکل جوئل نه کشته بود و نه شکنجه داده بود و البته همین یکبار هم، با وجود نفرت شدیدی که نسبت به جوئل داشت، باز دچار عذاب وجدان شدیدی شده بود و کمکی که به یارا و لو میکرد در ادامهی بازی، یک جورهایی تلاشی بود برای جبران همین زیادهرویای که در گرفتن انتقام از جوئل در پیش گرفته بود؛ به همین دلیل میشد حدس زد که ابی دوباره همان کار و روش قبلی را در پیش نگیرد، ولی باز برای شما بیشتر استدلال میآورم.
وقتی در مرحلهی سیاتل سوم ابی، Yara به همراه ابی به جزیرهی اسکارها رفتند تا Lev را که در جستوجوی مادرش بود بیابند، اتفاقات درونی مهمی برای ابی رخداد که البته بازی با هنرمندی و با اشارات بسیار ریز و هوشمندانه آنها را در طول این مرحله بیان مینمود که خود فهم آنها را سختتر میکند؛ ببینید ابی در آن جزیره، نتیجهی نهایی و بسیار خونین و کثیف چرخهی خون و خونریزی و انتقام را با پوست و استخوان درک میکند. میبیند که اگر انتقام گرفتن در جایی متوقف نشود، چه سرانجام شومی در انتظار خواهد بود. میبیند که ما اگر قدرت بخشش نداشته باشیم (مثلا میشود به ماجرای نبخشیدن لو توسط مادرش اشاره کرد) خودمان هم گرفتار و مصیبتزده خواهیم شد و … . خب این را بگذارید در کنار ابی که میدانیم خودش هم ذاتا خوش قلب است و اگر حتی انتقام عزیزترین شخص زندگیاش یعنی پدرش را هم بگیرد، باز ممکن است به دلیل زیادهروی بیش از اندازه عذاب وجدان به سراغش بیاید. از همچین کسی انتظار بخشش برای کسی که خود او هم با غم از دست دادن پدر دست و پنجه نرم میکند، چندان دور از ذهن نیست.
و البته مورد سوم هم که دیگر مشخصتر از بقیه هست، حضور Lev که به گفتهی خود ابی، خانوادهی جدید ابی محسوب میشود، در تمام این ماجراهاست. Lev برای ابی به قدری مهم شده و از او تاثیر پذیرفته که بخواهد بخاطر او هم که شده دیگر دست از کشتار بیمورد و خونریزی و انتقام بردارد. کما این که وقتی خواهر Lev یعنی یارا توسط ولفها و دوستان ابی کشته شدند، لو نیامد انتقام خواهرش را از ابی بگید، حالا ولی ابی بیاید و انتقام کشته شدن دوستانش را از دینای از همه جا بیخبر بگیرد؟؟؟ جور در نمیآید.
برویم سراغ بحث و مسئلهی اصلی خود. از وقایع آغازین بازی شروع میکنیم. در ابتدای بازی، وقتی الی وارد آن خانهی کوهستانی مشکوک شد و از زیرزمین صدای فریاد و نالههای جوئل را میشنید، وقتی با ترس و واهمه درب را گشود و دید که یک نفر دارد وحشیانه، جوئل بیدفاع و به زمین افتاده را شکنجه میدهد، چه تصوری برایش به وجود آمد؟ قطعا ابی را یک هیولای ترسناک و قسی القلب دید که هیچ بویی از انسانیت نبرده، حتی باتوجه به استانداردهای این دنیای آخرالزمانی و وحشی. تصویری که الی در سفرنامهی خود از ابی رسم میکند، بر روی این سخن صحه میگذارد.
خب حالا بیایید به سراغ بخش انتهایی بازی برویم. به شما گفتم که گروه تروریستی Rattlers نقش مهمی در داستان بازی دارند. وقتی الی در انتهای بازی، به آن جزیرهی متروکه میرود تا ابی را پیدا کند، او را در حالی مییابد که دست بسته، به میله آویخته شده و چشم انتظار مرگ خود است. از آن بدن قوی و پر زور، جز تنی ضعیف چیزی باقی نمانده. بعد از اینکه الی دستان ابی را باز میکند، اولین چیزی که ابی به انجامش میپردازد، باز کردن دستان لو است؛ گویی بالاخره هیولای در ذهن الی، بویی از مهر و محبت برده و او هم عزیزانی دارد.
مواردی که در بالا خدمتتان عرض کردم را گوشهی ذهنتان بگذارید، و به این مورد دقت کنید: میتوان گفت الی بیشتر از آنکه به دنبال گرفتن انتقام جوئل از ابی باشد، به دنبال انتقام دزدیده شدن “یک فرصت” از خودش است، فرصتی برای آشتی با جوئل، فرصتی برای راست و ریس کردن روابط بین خودش و او. احتمالا الی در درون خود، افسوس میخورد که چرا جوئل را زودتر از اینها نبخشیده بود؟ شاید درک کند که گاهی برای بخشیدن، دیر میشود و دیگر فرصتی باقی نخواهد ماند. همچنین شاید فهمیده باشد که این نبخشیدنها، نهایتا به مرگ کسانی منتهی میشوند که هیچ نقش و دخالتی در اصل موضوع نداشتهاند (بچهی بیگناه Mel، و همچنین جسی، نامزد دینا). خب در نظر همچین کسی، احتمالا “بخشش” و “بخشیدن” جایگاه والاتری پیدا خواهند کرد.
جریانات بازی را دوباره به یاد بیاورید. الی مسیر انتقام خود را بدون هیچگونه درنگی در پیش گرفته بود. تنها چیزی که برایش اهمیت داشت، سیراب کردن عطش انتقام برای مرگ جوئل بود، نتیجهی اعمالش هم برایش هیچ اهمیتی نداشت تا …؟ تا اینکه ناخواسته باعث مرگ یک نوزاد متولد نشده، در شکم Mel یکی از اعضای گروه ابی شد. این حادثه یکی از مهمترین اتفاقات کل طول داستان بازی است. تا قبل از این، الی فقط کسانی را کشته بود که یا در مرگ جوئل نقش داشتند، یا اینکه مثل گروه Scars بودند و الی قصد دفاع از خود را در مقابل آنها داشته بود. منتها پس از مرگ این بچهی بیگناه، جریان به کلی تغییر میکند. الی با چشم خود میبینید که چرخهی بیپایان انتقام و خون و خونریزی، چگونه میتواند به مرگ افراد بیگناه منتهی شود. Mel آخرین فرد گروه ابی یا WLF است که الی دست به قتل آن میزند.
جدای از موارد بالا، میتوان گفتن الی با نکشتن ابی، یک جورهایی اول از همه جان خودش را نجات داد و خودش را از نابودی کامل رها ساخت.
اولا اینکه، الی بعد از گرفتن انتقام از ابی، در مقابل لو دو راهکار بیشتر نداشت: یا باید لو را هم میکشت (که خیلی خیلی به دور از منطق است) و یا اینکه لو را به امان خدا رها میساخت. خب اگر لو را رها میکرد، آیا دیگر میتوانست حتی فکر زندگی دوبارهی آرام با دینا به سرش بزند؟ هرآن ممکن بود لو به سراغ آنها بیاید تا انتقام ابی، که تنها دوست و خانوادهی باقی مانده برای لو بوده است را از الی بگیرد.
در انتهای بازی، وقتی که الی در حال گرفتن جان ابی است، تصویری از جوئل در ذهن او تداعی میشود که این تصویر نهایتا به منصرف شدن الی از گرفتن انتقام، منجر میشود. ماجرا چیست؟
در انتهای بازی متوجه میشویم که این فلشبک در واقع به یکی از آخرین گفتوگوهای رد و بدل شده بین جوئل و الی اختصاص دارد، گفتوگویی که در آن الی و جوئل تا حدودی اختلافات بین خودشان را، بعد از دو سال دوری برطرف میکنند.
با وجود این که جوئل در انتهای نسخهی اول به الی دروغ گفته بود، و برای نجات جان الی، همهی اعضای گروه فایرفلای را از لب تیغ گذرانده بود و مهمتر از همه شانس نجات بشر و معنادار شدن زندگی را از الی گرفته بود، الی در این گفتوگو ابراز میکند که “مطمئن نیست در آینده بتواند جوئل را کاملا ببخشد، ولی خب دوست دارد که تلاش کند” و در واقع روابط بین خودش و جوئل دوباره بهبود پیدا کند.
هنگامی که الی، در حال گرفتن جان ابی است، مجددا یاد این لحظه و این مکالمه میافتد. اینکه الی، یکبار اشتباه بزرگی را بخشیده بود، اشتباه جوئل در قبال الی برای سلب فرصت ساخت واکسن برای بشریت و معنادار ساختن زندگی الی، اشتباهی که بخشش آن برای الی، امری غیر ممکن به نظر میآمد.
الی شاید با خود فکر کند، آیا دوباره میتواند یک اشتباه بسیار بزرگ دیگر را ببخشد؟ آیا میتواند دوباره سعی کند همهی اتفاقات را به کلی پشت سر خود بگذارد و به یک زندگی آرام و به دور از دغدغه روی آورد؟ البته این کار را نه به خاطر ابی، بلکه به خاطر خودش انجام دهد، به خاطر دینا و عشقش به او انجام دهد، دینایی که از خیلی چیزها به خاطر الی گذشت. آیا میتواند به این زندگی روی آورد، چیزی که خود جوئل برای الی آرزو داشت؟
آیا اگر الی جان ابی را میگرفت، و بعدها هم لو میآمد و این دفعه انتقام مرگ ابی را از الی میگرفت، فداکاری جوئل برای نجات الی، پوچ نمیشد؟ آیا این چیزی است که جوئل دوست دارد الی انجام دهد؟ یا او برای الی، یک زندگی آرام و بیدغدغه میخواهد؟
شاید هم الی با دیدن ابی از خود میپرسد، اگر سرانجام انتقام گرفتن برای من هم به همین شکل رقم بخورد، چه؟ اگر همهی دوستان و عزیزانم را برای گرفتن انتقام از دست بدهم (کما اینکه از دست هم دادند، هم الی و هم ابی) و در آخر مثل ابی، بدون کمک در جایی گرفتار شوم، آیا این اتفاقی است که گذشته را جبران خواهد کرد؟
تصمیم سختی است. بعد از کلی کشمکش و زد و خورد، الی دستان خود را بر گلوی ابی نگه داشته تا کار را تمام کند. هنگامی که ابی دارد برای آخرین نفسهای خود دست و پا میزند، از حالت چهرهی الی میتوان درماندگی وی را دریافت. او که گویی ناامید شده، از این که جان کندن ابی، برایش آنگونه که فکرش را میکرد، رضایتبخش و آرامش دهنده نیست، دلسرد میشود. به یاد همهی چیزهایی میافتد که ممکن است بعد از این تصمیم برایش اتفاق بیفتند …
الی نهایتا ابی را رها میکند، ولی نه به خاطر خود ابی، بلکه به خاطر خودش. به خاطر این که، دیگر نمیتواند شاهد مرگ فرد بیگناه دیگری باشد (لو و دینا برای مثال). نمیتواند تمام باقی عمرش را با ترس و لرز این که شاید یک نفر در کمینش نشسته باشد، بگذراند. الی که تازه از گذشته و خاندان لو هم خبر ندارد، شاید هم به این فکر کند که خود لو هم دوستانی دارد و شاید فکر کند که اگر یک روزی لو با کمک دوستانش برای گرفتن انتقام رهسپار شوند، چه سرنوشت شوم و غمانگیزی میتواند برای جکسون و مردم آن و بالاخص دینا رقم بخورد؟ اگر دینا در این بین کشته شود، جی جی پسر دینا باید تمام اتفاقاتی را از سر بگذراند که یک روزی الی با آنها دست و پنجه نرم میکرده. آیا الی همچین چیزی را برای جی جی که پسر دوتا از عزیزترین دوستانش است قبول میکند؟
خب دوستان بنده با توجه به استدلالهایی که در بالا نوشتم، نه تنها نتیجهگیری میکنم پایان لست ۲ ضعیف نیست، بلکه آن را یک شاهکار هوشمندانه هم در نظر میگیرم، پایانی که برای فهم کامل آن، باید درک کاملی از بخشها و اتفاقات قبلی داستانی بازی داشته باشید. پایانی که تو توضیح و تفسیر آن، یک جواب واحد ندارد و باید اتفاقات خیلی خیلی زیادی را کنار هم قرار داد تا به تصویر کامل آن دست یافت.
حالا ولی آیا حرفها و استدلالهای بالا، بدان معنا هستند که دیگر بدون شک لست ۲ از نظر داستانی بازی بیایرادی است؟ خیر؛ بنده همچین نظری ندارم، بیشتر از همه هم با این دو مورد در لست ۲ مشکل دارم: یکی اعتماد بیجا و خیلی سریع جوئل و تامی در ابتدای داستان به ابی و دیگری هم زنده ماندن تامی بعد از اصابت گلوله، با آن فاصلهی نزدیک به سرش.
برای دو مورد بالا نمیتوانم چندان دلیلی منطقی پیدا کنم و این را هم گفتم که بدانید به دنبال طرفداری کورکورانه و نابهجا نیستم، منتها باید حقایق را بازگو کرد و بنده برای بررسی پایان بازی لست ۲ تا جایی که امکانش برایم وجود داشته تحقیق و بررسی کردهام و البته بازی را هم چندین بار با دقت به اتمام رساندهام تا به موارد بالا دست یابم. امیدوارم که این مقاله مورد رضایت شما عزیزان واقع شده باشد.
خوشحال میشوم اگر نظرات ارزشمند خودتان را در خصوص مقالهی امروز با من و دیگر کاربران عزیز گیمفا به اشتراک بگذارید و نظر کلی خودتان را در خصوص استدلالهای نوشته شده در این مقاله بازگو نمایید.